حوالی عشق ..
بسمه تعالی
اینجا حکایت ِ شمشیر میکنند
دل را جوان نشده ، پیر میکنند
اینجا حوالی ِ عشق است ، ناگهان !
با تیر ِ سرزده ، نخجیر میکنند
اینجا قرار ِ حضور است ، بیدرنگ
بعضی ، چرا سر ِ خود ، دیر میکنند !؟
آلاله ، تشنه تر از آب میشود
با خون ِ سرخ ِ گلو ، سیر میکنند
پروانه ها سر ِ آن شمع ، شاهدند
پرواز را همه ، تدبیر میکنند
سر می دهند ، سر ِ دار میروند
با بانگ عشق ، چه تکبیر می کنند
زر می کنند در اینجا ، مس ِ وجود
هنگامه ایست که اکسیر می کنند !
اینجا که آب ، سراب فریب هست !
با حیله ، دعوت ِ بر شیر میکنند !
این قوم ، با شکم ِ پر ، گرسنه اند
با سهم ِ لاشه ، شکم سیر میکنند
قرآن نمیکنند قرائت ، ولی
وارونه وار ، چه تفسیر میکنند !
با جهل ، در شب ِ بیراهه میروند
خود را به سفسطه در گیر میکنند
زر داده اند ، ذلالت خریده اند
روباه ، مقابله با شیر میکنند !